در یکی از این معدود مصاحبهها، جفری مکنب دریافت که عصیانگر بیبدیل موج نوی فرانسه، هنوز تب و تاب خود را از دست نداده است.
جمعه 29 آوریل 2005؛ بعدازظهر دلپذیری است. ژان لوگگدار کنار استخری فرانسوی نشسته است، سیگاری دود میکند و درباره فوتبال حرف میزند. نخستین اکران جهانی فیلمش «Notre Musique» آغاز شده است. در اواسط فیلم، اشارهای به بازی معروف فوتبال در نوامبر 1953 میلادی شده که در آن مجارستان، انگلیس را 6 بر 3 مغلوب کرد. گدار – یک فوتبالی دوآتشه – با به خاطر آوردن بازی، مثل یک نوجوان اسامی بازیکنان مجارستان را یکییکی ردیف میکند. یکدنده و خودسر است و توانایی حیرتانگیزی در غافلگیر کردن و دستانداختن منتقدان و مخاطبان دارد.
در کــــنفرانس مطـــبوعـــاتی «Notre Musique» گدار با دعوت از سخنگوی اتحادیه هنرپیشگان و تکنیسینهای فرانسوی به روی سن، خبرنگاران را شوکه کرد. او سپس سراپا گوش - همچون معترضان ناقابل دولت فرانسه – نشست و به جزئیات مفصل آن گوش فرا داد. «Notre Musique» شوخ، تغزلی و معماگونه، شاخص کارهای متأخر گدار است؛ بخشی مقاله و بخشی هم مراقبات شاعرانه. فیلم به 3 قسمت تقسیم میشود؛ آغاز آن مونتاژ سریعی است از سکانسهای مستند و فیلمهای جنگی هالیوود. این قسمت حدودا تا 7 دقیقه ادامه دارد و «جهنم» نامگذاری شده است. گدار جهت قرینهسازی برای تصاویر، از نقل قولی از بارون دو مو نتسکیو - فیلسوف قرن بیستمی - استفاده میکند؛ «پس از سیل عظیم، انسانها بر زمین روان شدند و به نابود کردن یکدیگر پرداختند». در کنار صحنههای نبرد، شاتهایی از پنگوئنها و میمونها هست. او با شیطنت توضیح میدهد: «من تصاویری از سربازان آمریکایی در رودخانه پیدا کردم و فکر کردم که آنها دنباله بسیار زیبایی به دنبال تصاویر میمونها هستند».
سپس «برزخ» (قسمت دوم) آغاز میشود که در آن گدار به سارایوو باز میگردد؛ شهری که در یکی دیگر از فیلمهای گدار (1996)، «Forever Mozart» به آن پرداخته شده بود. او در شهر سرگردان است، با خبرنگاران و دانشگاهیان روبهرو میشود و درباره تاریخ و سیاست بحث میکند. میشنویم با خود میگوید که چگونه تاریخ را ظفرمندان مینویسند. بازیگرانی هستند که نقشهای داستانی بازی میکنند و آدمهای واقعی (گدار در میان آنهاست) که خودشان را بازی میکنند. تصویرهایی تقریبا مشابه از فلسطینیها و اسرائیلیها در کنار سواحل مشابه هست اما پسزمینه این تصاویر کاملا متفاوت است؛ یکی از جایگاه پیروزی و دیگری از جایگاه شکست تصویر میشود. نقل قولی از مالرو میشنویم: «انسانهای خوشقلب انقلابها را آغاز نکردند، کتابخانهها را گشودند». همچنین پل «موستار» را میبینیم که تخریب آن در 1993 علامت افول جنگ بوسنی بود. اکنون پل در میان همهمه صحبتهای بسیار از آرزوی پیروزی بر بربریت بازسازی شده است. گدار میگوید: «احساس میکردم سارایوو مکان بینظیری است برای ساختن فیلمی که مدنظرم بود؛ این یک تمثیل کامل از برزخ است».
قسمت آخر، «بهشت» را در قالبی بهشدت کنایهآمیز به تصویر میکشد. بهشت، مکان سرسبزی است در جنگل که توسط تفنگداران آمریکایی محافظت میشود.
گدار برای تشریح موقعیت، داستان سفر اخیرش از مونترال به نیویورک را تعریف میکند. هنگامی که به نیویورک میرسد، مامور گمرک از او میپرسد: «آقای گدار! برای تجارت آمدهاید یا تفریح؟». گدار میگوید: «اولی». مامور میپرسد: «به چه تجارتی مشغول هستید؟» و گدار جواب میدهد: «ساخت فیلمهای ناموفق».
موضع او در قبال سینما تا حدی تناقضآمیز است. به نظر میرسد که از توانایی سینما برای بازآفرینی یا هرگونه تأثیر اجتماعی کاملا ناامید است؛ «به پایان رسید». با افسوس میگوید: «زمانی بود که سینما شاید میتوانست وضعیت جامعه را بهبود بخشد اما آن زمان گذشت». اما هنوز با همان انرژی همیشگی به مطالعه و تجربه در عرصه فیلم دست میزند. او فیلم « فارنهایت 11/9» مایکل مور و موج جدید فیلمهای دیگر را که به جهانیسازی فرهنگ امپریالیستی آمریکا حمله میکنند یا فیلمهای ضدجنگ را به طور سازشناپذیری بیارزش میداند؛ «آنها میگویند که به بوش حمله میکنند اما این کار را نه با زبان سینما بلکه با کلمات انجام میدهند». او مایکل مور را (با لهجه انگلیسی خاص خودش) «تنها یک گزارشگر هالیوودی» مینامد و به شکل غیرمنصفانهای او را با فردریک وایزمن ـ مستندساز بزرگ ـ مقایسه میکند. او حتی اشاره میکند که کار «مور» شاید در حقیقت به بوش کمک کرده است؛ «این کافی نیست که شما مخالف آدولف هیتلر باشید. به صرف اینکه شما یک فیلم ویرانگر میسازید، مخالف هیتلر نیستید». (البته مشخص نیست که او اصلا فیلم فارنهایت 11/9 را دیده باشد).
گدار مخصوصا از گروه ستایشگراناش نیز تعریفی نمیکند؛ آنها که در فیلمهایشان به او ارجاع میدهند یا حتی کمپانیهای خود را به یاد او نامگذاری میکنند. برای مثال، کوئنتین تارانتینو که نام کمپانی خود را A Band Aport گذاشته، به احترام کلاسیک سال 1964 گدار با نام Band a part بوده؛ «او میگوید که مرا میستاید اما این حقیقت ندارد». گدار میاندیشد و سپس اشاره معماگونهای به شکنجه و تحقیر زندانیان توسط نیروهای آمریکایی در عراق میکند؛ «چیزی که هرگز درباره تارانتینو گفته نشده، این نکته است که تصاویری که از زندانیان عراقی به ما نشان میدهند ـ همان جایی که شکنجهها اعمال میشود ـ سگدونی (reservoir Dogs) نام دارد. من فکر میکنم که نام بسیار مناسبی است». [Reservoir dogs نام فیلمی است از تارانتینو، ساخته شده به سال 1922میلادی/ مترجم].
در دهه 50 میلادی هنگامی که گدار برای «کایه دو سینما» مینوشت در زمره جنجالیترین منتقدان دوره خود بود؛ «سینما یعنی نیکلاس ری». و یکی دیگر از جملات قصار او: «میتوان عشق من هیروشیما (Hiroshima mon a moor) را اینگونه توصیف کرد: فاکنر به علاوه استراوینسکی». هر دانشجوی سینمایی این نقل قول را شنیده است: «تمام چیزی که برای ساخت یک فیلم نیاز است عبارت است از دختر و اسلحه». او به همین اندازه از جشنوارهها هم دلزده است؛ «در آغاز به کن اعتقاد داشتم اما حالا کن تنها برای تبلیغات است. مردم به کن میآیند تا فیلمهایشان را تبلیغ کنند؛ بدون هیچ پیام خاصی. تنها منفعتاش در این است که شما به جشنواره میروید، پوشش رسانهای بسیاری جلب میکنید و این تبلیغ، فیلم را برای بقیه سال تضمین میکند».
در سوئیس زندگی میکند و به ندرت فیلمی تماشا میکند مگر اینکه بخواهد مستندی نظیر «تاریخ سینما» بسازد. اوقات فراغتش را به تماشاکردن ورزش و خواندن رمانهای قدیمی جکلندن سپری میکند. دیگر با بسیاری از همکاران قدیم در تماس نیست؛ آنهایی که در دوره موج نو با هم کار میکردند؛ «مثل هر خانواده دیگری در یک دوره، بستگان را میبینید و بعد نه. یک مرتبه ناپدید میشوند و شما نمیدانید چه بر سرشان آمده. 10 سال پیش احساسی نوستالژیک نسبت به آن دوره داشتم اما حالا دیگر آن احساس را ندارم».
نه خیر، او Deamers برتولوچی را ندیده است؛ فیلمی که بازآفرینی روزهای پرالتهاب پاریس در 1968 است و تجلیلی است از فیلم او «Band a Part». آیا درباره فیلمی چنان نزدیک به تجربیات خودش کنجکاو نیست؟ «این درباره زندگی گذشته است» و این تمام چیزی است که میگوید. همچنین راه هرگونه سؤال از پروژههای آیندهاش را میبندد؛ به شوخی میگوید تمام چیزی که به ذهنش میرسد «کمی تنیسبازیکردن و دیدن روانکاو» است.
رفتار گدار با همکارانش همیشه بزرگوارانه نبوده است. کافی است نامه مشهور «تروفو» را به یاد بیاورید که در آن پیشنهاد میکند که اگر گدار خواست زندگینامه خود را بسازد، تنها نام برازنده آن «یک عوضی! همیشه عوضی!» خواهد بود. همچنین فیلم «نامهای به جین» مستندی که در سال 1972 او و ژانپیر گورین درباره جین فوندا ساختند؛ مستند ساختارشکن 52 دقیقهای درباره عکس فوندا در هانوی که فیلمی ظالمانه و تمسخرآمیز از کار درآمد. گدار تایید میکند که «فیلم خیلی خوبی نبود». اما همچنین میافزاید: «آن فیلم تلاشی بود برای تحلیل کار سیاسی جین فوندا؛ نه صرفا حملهای به شخص فوندا».
کارگردان، فیلم جدید خود را یک فیلم خوشبینانه توصیف میکند؛ با پیامی متضمن این نکته که «اصلاح و آشتی امکانپذیر است»؛ اما بدون هیچگونه پنهانکاری درباره هراسی که از موقعیت حرفه برگزیدهاش دارد. در یکی از کنایهآمیزترین صحنهها در «Notre Musique» صدایی را میشنویم که میپرسد: آیا دوربینهای دیجیتال میتوانند سینما را نجات دهند؟
کلوزآپی از چهره گدار هست؛ ابرو درهم میکشد و هیچ نمیگوید. نکته کاملا واضح است؛ این نبرد همین حالا هم شکست خورده است. هنگامی که دیدارمان به پایان میرسد، دوباره این سؤال را از او میپرسم و همچنان جوابی در کار نیست.
جفری مکنب- ترجمه محمد آزاد: ژان لوکگدار به ندرت به مصاحبه با رسانهها تن میدهد. هنگامی هم که میپذیرد، مصاحبه بیشتر درباره فوتبال از آب درمیآید تا فیلم.
کد خبر 37034